معرفی وبلاگ
سلام دوستان خوبم.شايد بعضي هاتون منو خوب بشناسين شايد هم نه.مي خواهم خودمو معرفي كنم.من مسافري هستم جامانده از قطار زندگي ساكن كوچه پس كوچه هاي غربت و تنهايي.جايي كه من زندگي مي كنم هيچ كس حرف منو نمي فهمه هيچ كس فكر نمي كنه كه منم آدمم و دلم مي خواهد زندگي كنم.به قول سهراب هركجا هستم باشم آسمان مال من است.
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 64229
تعداد نوشته ها : 58
تعداد نظرات : 25
Rss
طراح قالب
GraphistThem226
من وقتي زنم
كه تو باور داشته باشي مردي ...
انسان بودن را بايد آموخت
جنسيت معنا ندارد
دسته ها :
شنبه 1390/6/12
اگر غرور نبود
چشم هايمان به جاي لب هايمان سخن نمي گفتند
و ما كلام محبت را در ميان نگاه هاي گهگاهمان
جستجو نمي كرديم
اگر ديوار نبود نزديك تر بوديم
با اولين خميازه به خواب مي رفتيم
و هر عادت مكرر را در ميان ۲۴ زندان حبس نمي كرديم
اگر خواب حقيقت داشت
هميشه خواب بوديم
هيچ رنجي بدون گنج نبود…
ولي گنج ها شايد
بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دل ها سكه ها را بيش از خدا نمي پرستيدند
و يك نفر در كنار خيابان خواب گندم نمي ديد
تا ديگران از سر جوانمردي
بي ارزش ترين سكه هاشان را نثار او كنند
اما بي گمان صفا و سادگي مي مرد…
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه كافر بودند
و زندگي بي ارزش ترين كالا يود‬
دسته ها :
شنبه 1390/5/29
و آسمان
كه هميشه به داستان زندگيم آشناست
همچون دلِ آشوب زده ام
...مي گريد
و سپس بس مي كند
ابرهايش را در هم فرو مي برد
:مي انديشد
"اي كاش هميشه در خواب بودم"‬
دسته ها :
دوشنبه 1390/5/24
وقتي اولين لبخند رو روي لبات ديدم خودمو خوشبخت ترين دختره روي زمين دونستم كه تو عاشقش شده بودي به اوج رسيدم و پرواز كردم ♥ ~~~~ به 7آسمون رسيدمو دوتا ستاره براي خودمون چيدم و اونارو به ديوار اتاقك قلبم آويز كردم~~~***~~ هرروز با ديدنش شاد ميشدم~~**~~ و براي زندگي جديدم لحظه شماري ميكردم~*~ ♥ تااينكه يهو قلبم طوفان به پا كرد **~~** ستاره تو گم شد هرچي گشتم پيداش نكردم ##~~## وقتي اومدمو به تو گفتم تو خنديدي و گفتي : اشكالي نداره ستاره هايي كه براي هم ساخته نشدن به يكباره گم ميشنو ديگه هيچوقت پيدا
نميشن
دسته ها :
شنبه 1390/5/22

سلام دوستان تو اين مدتي كه نبودم خيلي دلم برتون تنگ شده بود....

رستشو بخواين هم خيلي وقت بود به وبلاگ خودم سرنزده بودم

در حقيقت وقتشو هم نداشتم.....

شرمنده ...

ولي حالا برگشتم و دست پر هم اومدم...

دسته ها :
دوشنبه 1390/5/17

این هفته هفته ی بهترین دوسته این اس ام اس رو برای همه ی اونهایی که دوسشون داری بفرست ببین چن تا پس می گیری اگه بیش از هفتا پس گرفتی پس واقعا محبوبی

دسته ها :
دوشنبه 1389/11/18
‫روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن
آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن
تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه
دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی
آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن
ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن
عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!
مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن
رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن
قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
روی دلای آدما، هرگز حسابی وا نکن‬
دسته ها :
دوشنبه 1389/11/18
‫مهرداد فرمانروای ایران به پیره مرد گفت : از فرزندانت بگو
و او گفت : پسر بزرگم بسیار قوی است و به این خاطر کارهای سخت را بخوبی انجام می دهد ،
فرزند میانه ام اهل زن و زندگی است و بی آزار است و به کسی کاری ندارد .
فرزند آخرم با ادب است .
مهرداد اشکانی دستی بر شانه پیره مرد گذاشت و گفت : به آخرین پسرت بگو به دربار ایران بیاید و
از جای برخواست و با همراهان خویش دور شد .
ارد بزرگ می گوید : " ادب نمایه آغازین خرد است. "
چند سال بعد شهرت شهر باستانی تمشیه در همه جای ایران پیچیده بود و به نیک رفتاری و دادگری فرماندار و سرپرست شهر ، آری آن سرپرست کسی نبود جز فرزند آخر همان پیره مرد..‬
دسته ها :
دوشنبه 1389/11/18

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلایی ست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چوتهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

دسته ها :
شنبه 1389/11/16

من دلم می خواهد یک زن باشم...

یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم –قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،
می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم، آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.

،مسافرت میروم حتی تنهای تنها ....

حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم......
من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...ـ

حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.
زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.
اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .

زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی رود. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!

زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.

در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!
زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.
زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم... ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!
باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم.
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند.
من به زن وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند و تحسین می کنند

دسته ها :
سه شنبه 1389/10/21

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم.تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردمو تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویاییو من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها کردمهمین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردمنمی دانم چرا رفتی؟نمی دانم چرا ، شاید خطا کردمو تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشینمی دانم کجا ، تا کی ، برای چه ،ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...!!.‬

دسته ها :
شنبه 1389/10/18

هرروز هفده بار برسجاده به جزرو مد می ایستیم تا دریا شدن فراموشمان نشود.

دسته ها :
سه شنبه 1389/10/14

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است  .

 

 

 

. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است  .

 

 

 

. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است  .

 

 

 

. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست  .

 

 

 

. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است  .

 

 

 

. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است  .

 

 

 

. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است  .

 

 

 

. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است  .

 

 

 

. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است  .

 

 

 

. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است .

 

 

 

. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.

 

 

 

. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

 

 

 

. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

 

 

 

. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

 

 

 

. کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.

 

 

 

. کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است

دسته ها :
سه شنبه 1389/10/14
‫به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش دیدن ندارد....
به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد....
به قلبت بیاموز که هر بی سرو پایی در ان جایی ندارد....
به دلت بیاموز اگه روزی تنها ماند طلب عشق زهر بی سرو پایی نکند .‬
دسته ها :
سه شنبه 1389/10/14

نگو وقت نداری تو دقیقا همان تعداد ساعت در روز را در اختیار داری که پاستور،میکلانژ،مادرترزا،هلن کلر،لوناردوداوینچی،آلبرت انیشتن وتوماس جفرسون در اختیار داشتند.

دسته ها :
دوشنبه 1389/9/1

سلام امروز یه اتفاق خوب برام افتاد خیلی خوشحال شدم.بزارین براتون تعریف کنم

امروز سوار اتوبوسی بودم که خیلی شلوغ بود.دریک ایستگاه چند پیرمرد سوار اتوبوس شدن دوتا از جوون ها از روی صندلی بلند شدند تا اونها بشینن.خیلی برام جالب بود.

دسته ها :
دوشنبه 1389/9/1

زندگس یک گل سرخ است پراز عطر پراز خارو پراز برگ لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم عطرو خارو گل و برگ همه همسایه ی دیواربه دیوار همند.Tongue out

دسته ها :
سه شنبه 1389/8/25

 خدا را شکر...

 

خدا را شکر که تمام شب صدای خُرخُر شوهرم را می شنوم.این یعنی او زنده و سالم در کنارم خوابیده است.
خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.یعنی او در خانه است و در خیابان پرسه نمیزند.
خدا را شکر که مالیات می پردازم،این یعنی شغل و درآمدی دارم و بیکار نیستم.
خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم.این یعنی در میان دوستانم بوده ام.
خدا را شکر که لباس هایم برایم کمی تنگ شده است.این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم.
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم،این یعنی من خانه ای دارم.
خدا را شکر که در جایی دور جای پارک پیدا کرده ام.این یعنی هم توان راه رفتن و هم اتومبیل برای سوار شدن دارم.
خدا را شکر که سر و صدای همسایه را می شنوم.این یعنی من توانایی شنیدن دارم.
خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم.این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.
خدا را شکر که هر روز باید با زنگ ساعت بیدار شوم.این یعنی من هنوز زنده ام.
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم.این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالمم.
خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی میکند و این یعنی من عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.

دسته ها :
دوشنبه 1389/8/24

یک شبی مجنون نمازش را شکست   ...

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست 
                                                

   بی وضو در کوچه لیلا نشست

                                                                                                                    
عشق آن شب مست مستش کرده بود
                                                 

 فارغ از جام الستش کرده بود



سجده ای زد بر لب درگاه او
                                                         

 پُر ز لیلا شد دل پر آه او

 

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
                                                 

 بر صلیب عشق دارم کرده ای

 

جام لیلا را به دستم داده ای
                                              

 وندر این بازی شکستم داده ای


نیشتر عشقش به جانم می زنی
                                                   

دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
                                               

من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم
                                                

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم
                                                 

 در رگ پنهان و پیدایت منم

 

سالها با جور لیلا ساختی
                                                   

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم
                                                

صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد
                                              

گفتم عا قل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت
                                                    

غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی
                                                

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر می زنی
                                                

در حریم خانه ام در می زنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود
                                         

درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم
                                          

صد چو لیلا کشته در راهت کنم 

 

دسته ها :
دوشنبه 1389/8/24

سلام سلام خیلی دلم براتون تنگ شده بود خیلی وقته که فقط می یام براتون یه مطلبی می زارمو می رم.وقت به حرف زدن نمی رسه...ببخشین راستی وبلاگ هایی که براتون لینک کردم وبلاگ های خوبین.حتما بهشون سربزنین.اگه دوست داشته باشین وبلاگ شمارو هم لینک می کنم فقط کافیه آدرسشو برام بزارین.فعلا بای بای

دسته ها :
شنبه 1389/8/15

 

  !!!تست ناشتایی  !!!

روی میز صبحانهء شما این میوه‌ها گذاشته شده‌اند، که یکی را باید انتخاب کنید:  

  ۱. سیب

۲. موز

۳. توت فرنگی

۴. هلو

۵. پرتقال

     

اولین انتخاب شما کدام خواهد بود؟

لطفاً خوب فکر کنید و به میز غذا حمله‌ور نشوید!

این یک امتحان بزرگ است و نتیجۀ آن شما را متحیر خواهد کرد.

انتخاب شما چیزهای عجیبی در مورد شما خواهد گفت.

باز هم فکر کنید و قبل از انتخاب‌کردن به انتهای نامه نروید.

پس از انتخاب برای شناخت خودتان نتیجه را در انتهای نامه ببینید...

عجله نکنید، خوب فکر کنید!

 

 

  â

 

â

 

â

 

â 

 

â

با توجه به انتخاب شما...

سیب:

این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول سیب بخورد.

 

موز:

این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول موز بخورد.

 

توت‌فرنگی:

این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول توت‌فرنگی بخورد.

 

هلو:

این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول هلو بخورد.

 

پرتقال:

این یعنی شما شخصی هستید که دوست دارد اول پرتقال بخورد.

 

امیدوارم که باانجام این تست شناخت بهتری از خودت به دست آورده باشی.

توجه به نتیجۀ این تست می‌تونه تو را به سمت آسودگی و درک و فهم و آرامش و سلامتی و ابدیت و حقوق بشر و پول و انرژی حق مسلم ما و... راهنمایی کنه، پس نسبت بهش بی‌تفاوت نباش.

همچنین من میدونم که الان خیلی دلت میخواد که منو پیدا کنی...☻

خب تو دستت به من نمیرسه و نمی‌تونی منو پیدا کنی، چون من خودم الآن دارم دنبال اونی میگردم که اینو واسم فرستاده بود!

 

 



 

 

دسته ها :
سه شنبه 1389/8/11

حقیقت اعداد

حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خودرا 100%بسازند.

اگرA B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

برابرباشدبا26 25 24 23 22 21 20 19 18 17 16 15 14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1

(تلاش سخت)HARD WORK

8+1+18+4+23+15+18+11=98%

  (دانش)KNOWLEDGE

11+14+15+23+12+5+4+7+5=96%

  (عشق)LOVE

12+15+22+5=54%

خیلی از ما فکرمی کردیم این ها مهم ترین باشند مگه نه؟من که این جوری فکر می کردم.

پس چه چیزی100%را می سازد؟

(پول)MONEY

13+15+14+5+25=72%

  (رهبری)LEADERSHIP

12+5+1+4+5+18+19+9+16=98%

پس برای رسیدن به اوج چه کنیم؟

(نگرش)ATTITUDE

1+20+20+9+20+21+4+5=100%

اگرنگرشمان را به زندگی عوض کنیم زندگی 100%خواهد شد.نگرش همه چیز را عوض می کند نگرشت را عوض کن همه چیز عوض می شود....

دسته ها :
پنج شنبه 1389/8/6

 

فقط یک ایرانی هنگام دور زدن با ماشین، بجای استفاده از راهنما، دستش رو بیرون از ماشین میاره

فقط یک ایرانی میتونه بوسیله بوق ماشین از سلام و احوالپرسی گرفته تا فحش ...استفاده کنه

فقط در ایرانه که بعد از مراسم ازدواج به عروس و داماد به جای آرزوی خوشبختی
انواع راه های کشتن گربه دم حجله را آموزش می دهند.

فقط در سریال های ایرانیه که آدم خوباش فقیرند و پر از اعتقاد و آدم بداش
پولدارند و دزدند و به هیچ وجه آدم ها نمی تونند هر دو خصلت را داشته باشند

فقط یک خواننده زن ایرانی، این نبوغ رو داره که با لباس شب بتونه تو کوه و کمر
آواز بخونه

فقط یک پسر ایرانیه که بعد از ازدواجش تازه بیاد دوران شیرخوارگیش میوفته و به
مادرش وابسته میشه

فقط یک فروشنده ایرانیه که اگه وارد فروشگاه بشی و مثلا یک پیراهن را ازش بخوای
بیاره تا پرو کنی میگه "اگه میخری بیارمش"

فقط در ایرانه که بعد از یک تصادف ساده ممکنه قتل اتفاق بیوفته

فقط خانمهای ایرانی هستند که دچار عارضه پوستی هستند و رنگ پوست صورت با
گردنشون 6 درجه فرق میکنه

فقط در ایرانه که داشتن زن با 7،8 تا دوست دختر امری اجتناب ناپذیره

فقط در عروسی ایرانیه که تعداد بچه ها از تمام میهمان ها و خدمه بیشتره

فقط در رستوران ایرانیه که تو بجای معاشرت با کسایی که باهاشون اومدی، بر و بر
میز روبروت رو نگاه میکنی

فقط یک خانم ایرانیه که توی مارکت، سلمونی، مهمونی، صف مرغ و تخم مرغ، کفش
پاشنه 25 سانتی میپوشه

فقط در ایرانه که توی مهمونی، آدمها بجای معاشرت کردن و شاد بودن فقط به دنبال
ایراد گرفتن و سوژه کردن هستند!

فقط در ایرانه که تا یه مهمون خارجی میاد سریع دور و برش جمع می شن و می پرسن
اجاره خونه اون ور آب چقدره؟

فقط یک پدر بیچاره ایرانیه که مجبوره خرج بچه هاشو تا زنده است بده بعد هم بگن
بیچاره سنی نداشت سکته کرد!

فقط در ایرانه که ابروی دختراش 6 خط بالاتره

فقط در ایران بعد از طلاق، زنه فاسد بوده و مرده دیوانه!

فقط یه دختر ایرانی این استعداد رو داره که توی گرمای تابستون چکمه بپوشه و توی
سرمای زمستون صندل

فقط یک ایرانیه که تو رستوران سالاد را شخم میزنه و قبل از اینکه غذا رو براش
بیارن سیر میشه

فقط یک پدر و مادر ایرانی هستند که چه بچشون 4 سال داشته باشه چه 40 بازم این
اجازه را دارن که حتی به آب خوردن بچشون نظارت کامل داشته باشن

فقط ایرانی ها هستند که معتقدن که هنر، فقط و فقط نزد خودشونه

فقط ایرانی ها هستند که در فرودگاه ها یه 40/50 کیلو اضافه بار دارن

فقط ایرانیها هستند که باز هم در رستوران همون هتل دوربین بدست از غذا و همه
توریستهای دیگه در حال خوردن غذا بدون اجازه فیلم میگیره تا به همه بگه من کجا
بودم

فقط در اداره های دولتی ایرانه که هیچ وقت حق با مشتری نیست و هر یک از کارکنان
خود مدیر کل آن اداره هستند و در ضمن به نشانه خاکی بودن کفشهاشونو زیر میز
پارک میکنند و با دمپایی در اداره میچرخه.

فقط در اداره های دولتی ایرانه که امکان داره پرونده های شما گم بشه.

فقط در ایرانه که پسر به پسر تیکه میندازه تا پیش دوست دخترش کلاس بزاره!

فقط یک ایرانی هست که پیش از یاد گرفتن کامپیوتر، می تونه فیلتر رو دور بزنه!


فقط توی ایرانه که وقتی توی رستوران هتل نشستی و داری شام می خوری متوجه میز
بغلی می شی که مهمونای سازمانای دولتی که واسه ماموریت، توی این هتل ساکنن، با
پیژامه و دمپایی  حموم اومدن رستوران !


فقط توی ایرانه که مردم واسه هرچیزی که ثبت نام کردنی باشه سر و دست می شکونن،
ولو این که بد بره تو پاچه شون!


البته برخی از این اتفاقات در سایر کشورهای جهان سوم هم می افته

پس خیلی خودتو نگران نکن...........
--

دسته ها :
پنج شنبه 1389/7/29

اول از همه سلام اومدم تا از همه ی اونهایی مه به من سر می زنن تشکر کنم ولی تشکر ویژه تر رو از کسانی می کنم که برام نظر می زارن....ممنون می شم اگه نظر واقعی خودتو برام بزاری

باتشکر مدیریت وبلاگ

خدای من خدای خوب و مهربان من وقلب کوچکم دوست داریم درآسمان صاف وآبی پرواز کنیم ودعا کنیم که ما همه ی وبلاگ نویسان وخوانندگان دست در دست هم دهیم و آمار وبلاگ هارو بالا ببریم.

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم بنیاد امور وبلاگ نویسان

شوخی کردم.

دسته ها :
يکشنبه 1389/7/25

 

 

در دنیای پراضطراب و سراسر استرس امروز، آرامش و راحتی خیال نعمتی است که بسیاری آرزوی آن را دارند. اما برای رسیدن به آرامش تنها آرزو کافی نیست، بلکه باید قدم پیش نهاد و کاری کرد. آن چه در پی می آید برخی تکنیک های روانشناختی است که ضمن کمک به رفع تشویش و نگرانی، آرامش، نشاط و شادی را در زندگی ما رونق می بخشد.

راز اول: با خدا ارتباط برقرار کنید

حداقل نیاز انسان به روح خدایی، مانند احتیاج نوزاد است به مادر. به همان میزان که جسم برای ادامه حیات به هوا و غذا نیازمند است، روح و باطن نیز به هدایت الهی و روح ربانی محتاج است. آرامش جان، زمینی حاصلخیز است که دانه های "خواست و نیاز" در آن به خوبی می روید، نیازهای به حق خود را در یاد خداوند که آرامش جان و قلب است، بکارید تا به خوبی تحقق یابند. خداوند همراه کسی است که او همراه خداوند باشد. با توجه به خداوند و خواندن نام های او، همراهی و پشتیبانی خدا را به سوی خود جلب کنید. انسان همان است که به آن توجه می کند، پس به خداوند توجه کنید تا الهی شوید! به خدا توکل کنید. هرچه ارتباط شما با خدا، "آن نیروی عظیم و خرد لایتناهی" بیشتر و بیشتر شود، آرامش و نشاط بیشتری را در خود تجربه می کنید و هر چه ارتباط شما با خدا محدودتر شود، ترس و اضطراب بیشتری بر شما چیره می شود. خداوند فرموده است: "اگر مرا یاری کنید، شما را یاری می کنم و قدم هایتان را استوار می گردانم." یار خدا بودن یعنی بر اساس قوانین الهی رفتار کردن، گناه نکردن، کمک به دیگران، نرنجاندن دیگران، احترام به والدین و غیره. "یار خدا بودن" در واقع همان "یاری کردن به خود" است.

راز دوم: مثبت فکر کنید


هر فکر، صورتی از انرژی است که در جهت نیکی یا بدی خود تولید می کنیم. با اندیشیدن به افکار بهشتی با نیروی بهشتی مرتبط می شویم، شادی را احساس می کنیم و آفتاب سرور را هر جا که رویم، می تابانیم. یاد بگیرید که احساس هایتان را از طریق افکار مثبت مهار کنید. به دقت افکارتان را زیر نظر بگیرید و هنگامی که یک فکر منفی هجوم می آورد، خودتان را وارسی و به جای آن یک فکر مثبت جایگزین کنید. ذهن مثبت، اوضاع مثبت را به خود جلب می کند. به خاطر داشته باشید که عالم، به نیات ما پاسخ می دهد. افکار و عقاید ما به صورت انرژی از وجودمان ساطع می شود و به جهان بیرون راه می یابد و محیط سعی می کند آنچه را که می خواهیم، به ما هدیه کند. راز توفیق آن است که میزان انرژی خود را در جهت مثبت و صعودی افزایش دهیم و برای خود و دیگران همیشه بهترین ها را بخواهیم. چرا که حتی اگر در مورد دیگران نیت بد و منفی داشته باشیم، آثار مخرب آن گریبانگیر خودمان می شود. چه زیباست که بهترین نیات و آرزوها و افکار را برای خود و دیگران داشته باشیم تا به اوج آرامش و شادی برسیم.

راز سوم: قضاوت خود را به تأخیر بیندازید


در این جهان، هیچ حادثه ای برحسب تصادف نداریم و در همه وقایعی که روی می دهند، لطف و رحمت الهی نهفته است. تمام حوادث برای ما پیام هایی دارند که سبب تکامل روحمان می شوند. مثلاً شما می توانید پیام آن حادثه به ظاهر بد را بعد از گذشت مدت زمانی بفهمید و یا حتی ممکن است تا زمانی که زنده هستید متوجه نشوید. زیرا بسیاری از این وقایع فراسوی ادراک ما و جزء اسرار الهی هستند و تلاش برای فهم حکمت خداوند با هوش محدودمان، مانند سنجش اقیانوس با پیمانه است. همچنین در ذهن الهی از دست دادنی ای وجود ندارد و اگر شما به ظاهر چیزی را از دست می دهید، معادل آن شیء و یا حتی بالاتر از آن را به دست خواهید آورد و تمام این اشیاء به عنوان وسیله ای برای تکامل و زیبایی روح شما هستند. بیایید کاملاً بپذیریم که در هر موقعیت نامطلوب، نیکی پنهانی برای همه وجود دارد. "ساقی هر چه ریزد از لطف اوست."

راز چهارم: بر آرامش درونی تمرکز کنید


در دل توفان هم، آرامش نهفته است. مهم نیست که در هر زمانی از روز چه اتفاق بیفتد. هرچه مسائل به نظر مشکل و پردردسر بیایند و هرچه قدر هم که بخواهیم کارهای زیادی را در آن واحد انجام دهیم، باید فقط به خلوتگاه درون خویشتن برگردیم و آرامش درونی پیدا کنیم. برای دسترسی به خلوتگاه درونی، چشم هایتان را ببندید و روشنایی آرام و ملایمی را درون خود تصور کنید. این فضا جایی است که ضربان قلب شما به فرمان شما آرام می تپد- به آن جا بروید. از دور دست، استاد معنوی تان از راه می رسد؛ در گوشتان زمزمه می کند: "هرجا می توانید خوبی کنید، در هرچه می توانید، به هرشکل که می توانید، هر وقت که می توانید، به همه اشخاصی که می توانید و تا زمانی که می توانید." نور سفیدی فضای دلتان را آرام می کند، سپس بر این آرامش حاصل شده تمرکز کنید.

راز پنجم: از آنچه هستید راضی باشید


بدن وسیله زندگی است نه جوهر آن. آن قدر که ما انسان ها با ظاهر جسمی خود مشخص می شویم، یک درخت با تنه اش مشخص نمی شود. تجربیات ما باید مثل شاخه های درخت به ما شکل بدهد، ولی این کار را نمی کند. فقط جوهره وجودمان است که با شرایطی محیطی از بین نمی رود، شکسته نمی شود و یا در معرض دید و بررسی دیگران قرار نمی گیرد. وجود داشتن، پرمعنا و پرمفهوم است: من وجود دارم، من هستم، من اینجا هستم، من در حال شدن هستم، تنها من هستم که زندگی ام را می سازم و... هر کدام از ما انسان ها در این دنیا مأموریت خاصی داریم. با کمک کردن به دیگران و مهرورزی به آنان، باعث تکامل روحمان می شویم. رسالت اصلی ما در این دنیا بیدار شدن و بیدار کردن است و زندگی ما به منزله یک سفر است و هدف نیست. منظور از بیداری، فعال شدن در همه ابعاد وجود و همه زوایای زندگی است. مانند: بیداری روحی، بیداری جسمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و... بیداری به زمان، مکان و خلاصه در یک کلام "بیداری الهی"!

راز ششم: به دستورات اخلاقی احترام بگذارید


از کنجکاوی کردن در زندگی دیگران دوری کنید. از خواندن نامه های شخصی و دفتر خاطرات محرمانه دیگران و گوش دادن به مکالمات خصوصی آن ها اجتناب کنید. بدون درزدن و اجازه گرفتن وارد هر مکانی نشوید. سعی در اثبات درستی نظرات و عقاید خود به دیگران نداشته باشید. تلاش نکنید که به زور، افکار و عقاید دیگران را تغییر دهید. زیرا در صورت رعایت نکردن این دستورات، آرامش خود را بر هم می زنید. به پدر و مادر خود نیکی کنید. با آنان با صدای بلند صحبت نکنید. "بتی. جی. ایدی" می گوید: "زمانی که شما به درگاه خداوند دعا می کنید، این دعاها به صورت شعاع های نورانی به طرف آسمان بالا می روند و فرشته ها برای اجابت آن به زمین می آیند. ولی در میان این شعاع های نورانی یکی از همه فوق العاده قطورتر و نورانی تر است و فرشتگان به محض مشاهده آن سریع به آن مورد رسیدگی می کنند. این پرتو قدرتمند و خیره کننده مربوط به دعای مادر در حق شما است. دعای مادر خالصانه ترین دعاهاست." چه زیباست به والدین خود از صمیم قلب احترام بگذارید و نیازهای آنان را تأمین کنید، زیرا که مهر و نیکی به آنان، سبب آرامش و نشاط در شما می شود.

راز هفتم: دید جدیدی پیدا کنید


پرهای دم طاووس رنگارنگ هستند و هنگامی که از زاویه ای خاص به آنها نگاه می کنید، درخشش و زیبایی بی نظیری دارند. خیلی از مسایل در زندگی، هنگامی ارزش خود را نشان می دهند که از زاویه درست دیده شوند؛ ولی نگرش های متشابه و کلیشه ای، دیدن این زیبایی ها را مشکل می سازد. اگر به هر مسأله ای از زاویه ای درست نگاه کنید، در آن چیزهای باشکوه و زیبایی خواهید دید. سعی کنید همه چیز و همه کس را با چشم های تازه ای ببینید که از طریق عادت، تیره و تار نشده اند. با این روش، شما می توانید ثروت های نامحدودی را کشف کنید. به خاطر داشته باشید که اگر از زاویه ای درست به تمام چیزها و اشخاص نگاه کنید، هر شخص یا هر شیء از طرف خالقتان برای شما ارمغان و پیام زیبایی به همراه خواهد داشت. فلورانس می گوید: "تمام انسان ها همچون حلقه های طلایی هستند در زنجیره خیر و صلاح من."

راز هشتم: صفت های مثبت خود را افزایش دهید


از غیبت، تهمت، قضاوت نسنجیده در مورد افراد یا حوادث، حسادت، کینه، دروغ، جر و بحث کردن با دیگران و خلاصه رنجاندن دیگران به شدت پرهیز کنید. زیرا با انجام دادن این گونه اعمال تراکمی از نیروهای منفی را به دور خودتان جمع می کنید، کسی که از این همه نیروهای منفی عذاب می کشد، خودتان هستید. زمانی که به دیگران خوبی و کمک می کنید، تجمعی از نیروهای مثبت به دور خودتان فراهم می آورید و این نیروهای مثبت باعث آرامش و شادی شما می شوند، هنگامی که وضو می گیرید، الکتریسیته های ساکن را به سطح بدن خود می آورید؛ آب نیز رسانا است و شما امواج آلفا (امواج آرامش بخش) تولید می کنید. با کشیدن مسح سر، این امواج را به کورتکس مغز انتقال می دهید و باعث می شوید که ناحیه شلوغ ذهن آرام گیرد. با مسح پا، انتقال امواج آلفا را در اندام های پایینی سرعت می بخشید. بیشترین منطقه ای که در روی کره زمین امواج آلفا دارد، کعبه است. زمانی که شما نماز می خوانید و در جهت خانه خدا قرار می گیرید و ۷ قسمت بدن شما با زمین تماس پیدا می کند، امواجی را دریافت می کنید که باعث آرامش شما می شوند. برای افزایش نیروهای مثبت خود می توانید در یک وان حمام، پر از آب و نمک، به مدت ۲۰ دقیقه قرار بگیرید. در بطری های رنگی آب خوراکی بریزید و به مدت ۲ ساعت در معرض نور شدید آفتاب قرار دهید؛ سپس آن ها را در یخچال بگذارید و در موقع لزوم بنوشید. بدون کفش و جوراب روی چمن راه بروید؛ زیرا طبیعت منبع انرژی نیروهای مثبت است.

راز نهم: حس ها را از همدیگر، جدا کنید


اغلب، ما به این مسأله توجه چندانی نداشته ایم که حواس پنجگانه خود را از یکدیگر تفکیک و آن ها را به صورت مجزا از یکدیگر حس کنیم. ذهنتان را برای بالا بردن آگاهی حسی پرورش دهید. امروز بر بینایی تمرکز کنید، فردا برمزه، روز بعد بر بویایی و ... مثلاً: زمانی که در حال دوش گرفتن در حمام هستید، قطرات آب را روی بدن خود احساس کنید و از این که باعث تمیزی و آرامش شما می شود، لذت ببرید. موقعی که در حال غذا خوردن هستید فقط بر طعم و مزه غذا تمرکز کنید. وقتی در حال ریختن چای در استکان هستید، به صدای ریزش آن گوش دهید. به این ترتیب، شروع به جدا کردن تجربیات حسی تان از یکدیگر کنید و از بابت هر کدام لذت ببرید.

راز دهم: وسایل اضافی را از محیط زندگی تان خارج سازید


اشیاء درون خانه تان را لمس کنید و از خودتان بپرسید آیا به این وسایل احتیاج دارم؟ کتاب ها را از درون قفسه بیرون بیاورید و ببینید آیا دوباره قصد خواندن این کتاب ها را دارید. هر شیء یادگاری را بررسی کنید و از خودتان بپرسید آیا هنوز لحظه ای را که این شیء به یادم می آورد، برایم مهم و با ارزش هستند؟ لباسهایتان را باز کنید و توجه کنید که آیا به تمام این لباس ها احتیاج دارید و از آخرین باری که آنها را پوشیده اید چه قدر زمان می گذرد و آیا دوباره تصمیم به پوشیدن آنها دارید؟ بعد از این بررسی کاملی که به عمل می آورید تمام وسایل و لباس های اضافی تان را یا به دیگران ببخشید و یا آنها را حراج کنید. زیرا که هر شیء انرژی خودش را دارد و اگر به کار نرود در خانه به آب راکد تبدیل می شود. همچنین جای مناسبی برای جوندگان و پشه ها می گردند. پس باید مراقب باشید و بگذارید انرژی آزادانه جریان یابد و آب جاری گردد. اگر کهنه ها را نگه دارید، تازه ها جایی برای تجلی خویش نمی یابد. پس برای چرخش انرژی و پیشرفت در زندگی تان وسایلی را که مورد احتیاج تان  نیست اؤ خانه خارج کنی 

دسته ها :
پنج شنبه 1389/7/22

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...

   

اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحر انگیزش را نشنوی که مسحور شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....

 

و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.

 

شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....

 

گفتم: به چشم.

 

در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.

 

هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟

 

قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...

 

به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.

 

با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی درد توست. بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در بطن وجودش موجودی را میپرورد؟

من آیات جمالم را در وجود او به نمایش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا خودم تو را مهیای این دیدار کنم...

من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل تهدید کردی ؟!

خدا گفت: من؟!!

فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی چرا حرفی نزدی؟!!

خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح دادی صدای شیخ را بشنوی و نه آوای مرا ...

و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...


جمله روز :      باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد ...

دسته ها :
دوشنبه 1389/7/19

سلام سلام سلام به همه ی دخترای عزیز ومهربون و خوشگل.نمی دونم کی این متنو می خونی ولی من از همین جا با اینکه نمی شناسمت بهت تبریک می گم روز دخترو تو هم به همه ی اونهایی که می دونی و می شناسی تبریک بگو.

عشق یعنی مادر

صبر یعنی یک زن

مهریعنی دختر

نور یعنی خواهر

هرچه هستی عشق یا صبر مهریانورروزت مبارک

دسته ها :
پنج شنبه 1389/7/15

هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.


آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.

ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:

- بهلول، چه می سازی؟

بهلول با لحنی جدی گفت:
- بهشت می سازم.

همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن را می فروشی؟!

بهلول گفت:
- می فروشم.

   - قیمت آن چند دینار است؟

- صد دینار.

زبیده خاتون گفت:

- من آن را می خرم.


بهلول صد دینار را گرفت و گفت:

- این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.

زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.

زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:

- این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.


وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.


صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:



- یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.


بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت:


- به تو نمی فروشم.

هارون گفت:

- اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.

بهلول گفت:

- اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.

هارون ناراحت شد و پرسید:

- چرا؟

بهلول گفت:

- زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!

 

دسته ها :
پنج شنبه 1389/7/15

زن متولد فروردین 1-انتقاد کردن از او در حضور دیگران بسیار وخیم است.در واقع او از انتقادات و حتی پیشنهادات در زمانی هم که با یکدیگر تنها هستید زیاد خوشش نمی آید مگر اینکه این پیشنهادات کاملا سازنده بوده و با مقداری ملاحظه و احتیاط مطرح شوند. 2-وقت نشناسی بخصوص او را بسیار ناراحت می کند.این واقیعت که خود او هم بندرت وقت شناس است,دلیل موجهی برای وقت نشناسی شما محسوب نمی شود! 3-سعی نکنید دقت و توجه او را منحصرا به خود اختصاص دهید,زیرا او احتیاج دارد روزانه مقداری تنهایی و خلوت داشته باشد. 4-از طعنه زدن و سرزنش کردن,زرنگی,بدزبانی و ناپختگی بپرهیزید. 5-او موجودی مشکل پسند و باریک بینی است,بنابراین همیشه مراقب مرتب بودن سر و وضع و مطبوع بودن شخصیت خود باشید. مرد متولد فروردین 1-در اولین ملاقات حالت تهاجمی نداشته باشید.اگر به طرف او جذب شده اید حداقل بگذارید او فکر کند که خودش در اظهار علاقه پیشقدم شده است. 2-از هر نوع دخالتی در کارهای شغلی اش اجتناب کنید. 3-او شدیدا از تظاهر و خودنمایی بدش می آید بنابراین سعی نکنید با مهم جلوه دادن خودتان و یا موقعیت اجتماعی خود او را تحت تاثیر قرار دهید.تا جایی که می توانید طبیعی و بی پیرایه باشید. زن متولد اردیبهشت 1-سعی نکنید چگونگی تفکر او را تغییر بدهید,زیرا او حس می کند برای حفظ عقاید شخصی و خصوصی خود حقوقی دارد. 2-برای اینکه با او کاملا هماهنگ باشید نباید او را وادار کنید علیرغم میل خود جایی برود و یا کسی را ملاقات کند. 3-با او دعوا و جر و بحث نکنید.او شدیدا از اعتشاش و پرخاش بدش می آید. 4-علاقه او به حرف زدن و نوشتن صحیح و درست,شما را ملزم می کند به انتخاب لغات و گرامر صحیح توجه و دقت داشته باشید. 5-از اینکه موجودی پول پرست,مفلوک و یا طعنه زن به نظر بیاید اجتناب کنید, زیرا طبیعت بخشنده او با این خصوصیات تناقض دارد. مرد متولد اردیبهشت 1-درباره سایر مردها و نقاط مثبتشان صحبت نکنید بخصوص در مورد کسانی که قبلا می شناختید یا فرضا شوهر سابقتان.از حسود کردن او بپزهیزید. 2-او را درگیر خویشاوندان خود نکنید.اجبارهایی رابه او تحمیل نکنید و قرارهایی نگذارید که با سلیقه او جورنیست. 3-از بد قولی بپرهیزید و عادات افراطی را در خود سرکوب کنید. 4-از شب زنده داری زیاد خودداری کنید حتی اگر ظاهرا به نظر بیاید که او این کار را دوست دارد.علیرغم اینها او به آسانی از شب زنده داری خسته می شود. زن متولد خرداد 1-هر نوع آمادگی برای تغییر خلق و خو بدون دلیل واضح,بی صبری یا پرخاشگری را در خود سرکوب کنید و از موضوعات جدال برانگیز بپرهیزید. 2-مشکلات خود را نزد او نبرید زیرا این موضوع او را افسرده می کند. 3-سعی نکنید زندگی,عادات ,دوستانش را نظم و ترتیب بدهید.او طبیعتا موجود بسیار مستقلی است. 4-خودتان را با اشخاص دیگر مشغول نکنید و مواظب هر نوع بی نظمی و بی توجهی در مورد عادات لباس پوشیدن خود باشید. مرد متولد خرداد 1-بدون اینکه خودش مایل باشد در زندگی خصوصی و افکار او کنجکاوی نکنید. 2-به محافظه کاری او,با سخن گفتن غیر عادی,لباس پوشیدن غیر عادی,و کارهای غیرعادی دیگر,خدشه وارد نکنید.خیلی احتمال دارد که او سیگار کشیدن یا مشروب خوردن شما را تایید نکند.. 3-هر نوع تمایل به بد خلقی,اغتشاش یا ناسازگاری را در خود سرکوب کنید. 4-سعی نکنید به او توصیه کنید که چه بخورد و چه بپوشد و اگر به نظر می رسد که به دوستان شما علاقمند نیست آنها را به او تحمیل نکنید. زن متولد تیر 1-لاابالی و نامرتب نباشید و نسبت به سر و وضع و رفتارتان بی توجهی نشان ندهید. 2-از جر و بحث در مورد مسایل شخصی خودتان با او در انظار عموم خودداری کنید. 3-از ولخرجی اجتناب کنید زیرا او صرفه جویی و عقل معاش را تحسین می کند. 4-در حضور دیگران از انتقاد کردن از او خودداری کنید. مرد متولد تیر 1-سعی نکنید بر او مسلط شوید. 2-از ولخرجی و اسراف و همینطور دخالت دادن اقوام در کارها دوری کنید. 3-در رفتار خود محافظه کار باشید,از آرایش زیاد و لباسهای عجیب و غریب بپرهیزید. 4-از برنامه ریزیهای کامل اجتماعی خودداری کنید,بگذارید او خودش برنامه ریزی کند. زن متولد مرداد 1-از لباسهای او,دوستانش,شخصیتش یا خانه اش انتقاد نکنید. 2-از بحثهای مذهبی و سئوالهای مربوط به خانواده اش خودداری کنید. 3-سعی نکنید بر او مسلط بشوید..مواظب باشید که عقاید خود,دوستان خود,ورزشهای مورد علاقه خود و ترجیحات خود را در مورد موضوعات مختلف,به او تحمیل نکنید. 4-با او دعوا و غرغر نکنید.از آنجایی که او از طفره رفتن عصبانی می شود همیشه با او صادق و راستگو باشید. مرد متولد مرداد 1-سیگار نکشید,آدامس نجوید و در سایر عادات شخصی خود افراط نکنید(اگر حس می کنید که از این کارها خشمگین می شود).او در این موارد احساس خودش راروراست به شما خواهد گفت.. 2-از پرگویی در مورد خودتان,شغلتان,دوستانتان و بخصوص مردانی که می شناسید خودداری کنید.او دوست دارد خودش در مرکز صحنه باشد. 3-به طور آشکار از مردها دلربایی نکنید و هرگز سعی نکنید حسادت او را عمدا تحریک کنید. 4-سلطه جویی او را بپذیرید و او را وادار نکنید به مکانهایی برود یا کارهایی بکند که هیچ اهمیتی به آنها نمی دهد. 5-او از اینکه در حضور جمع مورد بحث واقع شود و یا از او انتقاد بشود خوشش نمی آید. زن متولد شهریور 1-از عصبانی شدن و از کوره در رفتن اجتناب کنید,او آرام و وقار را تحسین می کند. 2-از انتقادهای او ناراحت نشوید,زیرا او به طرف کمال حرکت می کند,هم برای خودش و هم برای شما. 3-بدون مشورت با او تصمیمی نگیرید.او دوست دارد اظهار نظر کند و احساس کند که برای شما مفید است. 4-زمانی که حس می کنید خودش شخصا میل به فاش کردن بعضی مسایل ندارد سعی نکنید در زندگی خصوصی او کنجکاوی کنید.به یاد داشته باشید که مهربانی و همدردی برای او خیلی بیشتر از تجملات و هدایای گرانبها ارزش دارد. مرد متولد شهریور 1-وقتی به نظر ساکت و متفکر می رسد با صحبت کردن مزاحمش نشوید. 2-از اغتشاش و شلوغی بپرهیزید زیرا او برای صلح و هماهنگی ارزش زیادی قایل است. 3-در مورد موضوعات بی اهمیت به او غرغر نکنید و در مورد مسایلی که کاری درباره شان نمی توان کرد غمگین و بهانه جو نباشید.او در مورد اتلاف انرژی بسیار تحریک پذیر می باشد. 4-قبل از اینکه از تصمیماتش سئوال کنید صبر کنید تا آرامشش را بدست بیاورد. از افراط در همه چیز خودداری کنید.منظور این است که همانطور که باید در مورد خارجی عواطف میانه رو باشید,در مورد عواطف درونی هم معتدل باشید.او یک میانه روی منطقی را دوست دارد. 5-در مورد عادات شخصی یا طرز رفتارش مخالفت نکنید,زیرا او چه بوسیله کلام و چه به طرق دیگر نارضایتی خود را نشان می دهد. زن متولد مهر 1- سعی کنید در مسایل مختلف او را به آرامی متقاعد کنید.این کار خیلی بهتر از دستور دادن به اوست. 2-به خود اجازه ندهید ستیزه جو یا تند زبان باشید.او یک محیط صلح آمیز را دوست دارد و از شما انتظار دارد که رعایت این موضوع را بکنید. 3-او را مجبور نکنید در ورزشهای خارج از خانه با شما همراهی کند,زیرا تمایل زیادی به این کار ندارد. 4-دایما در مورد امور مالی به او نصیحت و راهنمایی نکنید و از بحث راجع به امور شغلی و مسایل سیاسی بپرهیزید.اگر به موسیقی,هنرو ادبیات علاقه ای ندارید,نگذارید او بفهمد!سعی کنید به همه آنها علاقمند شوید. مرد متولد مهر 1-در حضور او با مردی زیاد خودمانی نشوید و نگذارید در مورد محبت شما تردید کند.او میل دارد حس کند که تمام قلب شما متعلق به اوست. 2-موجود تنبل و کودنی نباشید.تحسینی را که او برای شوخیهای جالب و هوشمندی قایل است,با داشتن این صفات,به خود اختصاص دهید. 3-از هرگونه عملی که نشان دهنده این باشد که دارید به او دستور می دهید خودداری کنید و او را وادار نکنید شما را به تمام دوستانش معرفی کند. زن متولد آبان 1-اگر او خودش اهل زخم زبان زدن و بدگمانی باشد سعی کنید شما اینطور نباشید. 2-از خود عدم شجاعت یا تمایل به عقب نشینی در مورد کار و کوشش نشان ندهید. 3-از افسردگی و بدخلقی اجتناب کنید.او اشخاص سرزنده را دوست دارد. 4-به نظر خسته و تنگ نظر نیایید زیرا او از دیدن هر نشانه ای از خست بخصوص در حضور دیگران خشمگین می شود. مرد متولد آبان 1-از صرف مقدار زیادی توجه به او دریغ نورزید. 2-از موقعیتهای درگیر کننده با اقوام دوری کنید و از او انتظار نداشته باشید همیشه آماده پذیرفتن هر اجتماعی باشد.او بخصوص از مراسم رسمی خوشش نمی آید. 3-زیاده از حد حالت مطمئن و مثبت به خود نگیرید..بخصوص اصرار نکنید اوچیزهایی را مطالعه کند که دوست ندارد. زن متولد آذر 1-او را مجبور نکنید شغل خود را رها کند.بگذارید در این مورد انتخاب با خودش باشد. 2-از زنهای دیگر دلربایی نکنید. 3-اگر او به زندگی فعال اجتماعی علاقه ندارد,از این نوع زندگی اجتناب کنید. 4-در مورد اینکه چگونه باید لباس بپوشد,موهایش را آرایش کند,خانه اش را مبله کند و سایر چیزهایی که او آنها را در قلمرو حوزه خودش می داند سختگیر نباشید. مرد متولد آذر 1-اگر او دوست ندارد شما کار کند,اصراری نداشته باشید که بعد از ازدواج هم به شغلتان ادامه دهید. 2-دوستان نامطبوع خود را رها کنید زیرا این آمادگی در اوهست که شما را از روی دوستانتان قضاوت کند. 3-در مورد برنامه ریزی برای نامزدی,خانه و مسایل مشابه خواسته های او را در نظر بگیرید. 4-در مورد کارهایتان اقوام خود را دخالت ندهید و از غرولند و انتقاد اجتناب کنید. زن متولد دی 1-سعی نکنید او را وادار کنید دوستانش را کنار بگذارد و از هر نوع تظاهری به حسادت خودداری کنید. 2-درباره شخصیت و عادات خصوصی اش اشارات تحریک آمیز نکنید. 3-به او هجوم نبرید و خودداری یا توداری او را محترم بشمارید. مرد متولد دی 1-سعی نکنید درباره مسایل پنهانی او کنجکاوی کنید. 2-اگر او کم حرف و خاموش راترجیح می دهد,کوشش نکنید فریبندگیهای اجتماعی را به او تحمیل کنید. 3-سعی نکنید او راتغییر بدهید.اگر نمی توانید او را همانطور که هست قبول داشته باشید اصولا از این رابطه صرف نظر کنید. زن متولد بهمن 1-در نقطه نظرهای خود سنتی و قدیمی نباشید. 2-در مورد لباس و سرو وضعش چیزی به او دیکته نکنید. 3-در میان جمع و در حضور دیگران با او مشاجره نکنید. 4-نزدیکان و اقوام خود رابه او تحمیل نکنید مگر اینکه خودش آمادگی پذیرفتن آنها را داشته باشد.بگذارید او دوستانش رابرای خود حفظ کند. مرد متولد بهمن 1-از جر و بحث و دخالت در امور خصوصی او بپرهیزید. 2-خود را درگیر و مشغول اشخاص دیگر نکنید و در عین حال نسبت به تعلقات او حسادت نشان ندهید. 3-از گفته های مرموزی که او مکرر و فراوان به زبان می آورد رنجش به دل راه ندهید. زن متولد اسفند 1-مجبورش نکنید برای مدت زمان طولانی روی یک موضوع بخصوص تمرکز کند. او به آسانی از این وضع خسته می شود و تغییر را دوست می دارد. 2-در مورد مسایل مربوط به لباس پوشیدن و طرز رفتار خود بی دقتی نکنید و بر سر موضوعات بی اهمیت بااو دعوا نکنید. 3-مکالمه را به خود اختصاص ندهید.او دوست دارد آزادانه درباره خودش سخن بگوید. 4-از رفتار غیر عادی اجتناب کنید و به عقایدش در مورد پاکدامنی و تقوا بی احترامی نکنید و آنها را قدیمی تلقی ننمایید. 5-به علت زن بودنش او را محدود نکنید او قویا به تساوی بین زن و مرد اعتقاد دارد. مرد متولد اسفند 1-سعی نکنید او را وادار کنید تملق بگوید او برای این کار خیلی صمیمی و بی ریاست. 2-از اینکه او را به شتاب کردن وادارید بپرهیزید بخصوص در امور مربوط به کسب و کار. 3-به یاد داشته باشید که توجهات کوچکی که به سایر زنان می کند هیچ اهمیتی ندارد و حسود نباشید. 4-در مورد اشتباهاتش بی صبر یا نا مهربان نباشید و او را به خاطر مسایل بی اهمیت و جزئی بر نیانگیزید.

دسته ها :
جمعه 1389/7/2

سلام دوستان عزیز یادتونه بهتون گفتم رفته بودم سفراین سفر خیلی بهم کمک کرد هم روحیه مو عوض کردهم تونستم به یه عالمه سوال که توی این مدت یک سال که کنکور داشتم کمتر بهشون فکر کرده بودم فکرکنم.نمی دونی چقدر سخته یه عالمه سوال مثل خوره مغزتو بخوره وتو جوابی برای هیچ کدومشون نداشته باشی کلی تحقیر بشی برای دونستن جواب این سوال ها آخرش هم چیزی نصیبت نشه هردفعه از یکی پرسیدم تنها جوابش این بود که ساکت شو تو بچه ای نمی فهمی خفه شواگه اینجوری باشه من باید تا آخر عمرم خفه خون بگیرم و حرف نزنم البته با کلی تحقیرو ناسزا شنیدن تونستم جواب دوتا از سوالامو پیدا کنم اول به سوال هام گوش بده بعد جوابشو بشنو اگه توهم راه حلی داری که می تونه به من کمک کنه تا جواب این سوال هامو پیدا کنم بهم بگو ممنونت می شم اگه منو از این آشفتگی خلاص کنی

1.چرا دیگه محبت بینمون نیست؟

2.چرا هرکس به فکر خودشه؟

3.چرا دیگه کسی دست یه پیر مرد نابینا رو نمی گیره تا از خیابون ردش کنه؟

4.چرا دیگه کسی زنبیل یه پیرزن وازش نمی گیره تا درخونه ش ببره؟

5.چرا دیگه کسی به یه پسر بچه با چکمه ی خیس زیر بارون نگاه نمی کنه؟

6.چرا از غرب فقط فسادو فحشارو یادمی گیرم؟

7.چرا وقتی یه فیلم خارجی می بینیم نمی شنیم نتیجه گیری فقط برای همدیگه از فحشاش حرف می زنیم؟

8.چرا ما جوون ها نمی تونیم کنار بزرگتر هامون بدون اینکه آزاری به هم برسونیم زندگی کنیم؟

9.چرا دیگه کسی برای فرهنگ و تمدن ارزش قائل نیست؟

10.چرا دیگه مهمونی رفتن ها کم شده؟

11.چرا دیگه کسی به کسی اعتماد نداره؟

12.چرا دیگه مهربونی ها ازبین رفته؟

13.چرا دیگه دوستت دارم ها واقعی نیستن؟

14.چرا ما ایرانی ها خودمونو نژاد برتر می دونین؟

15.چرا همه غمگین و افسردن؟

16.چرا فکر می کنیم همه می خوان زیر پامونو خالی کنن؟

17.چرا فکر می کنیم همه می خوان زیر پامونو خالی کنن؟

18.چرا تمام فیلم و سریال های ما شده عشق و عاشقی؟

19.چرا تمام رمان های ما شده عشق و عاشقی؟

20.چرا فقط از تهاجم فرهنگی حرف می زنیم؟

21.چرا خودمون جلوشو نمی گیریم؟

حالا می خواهم جواب اون دوتا سوال و براتون بزارمسوال های8و14

سوال 8

چون والدین ما در گذشته زندگی می کنن وبرای حالشون تصمیم می گیرن ولی ما در حال زندگی می کنیم و برای آینده تصمیم می گیریم.با این شرایط جامعه ی ما یا مابد دیروزی بشیم که اصلا نمی شه یا اونا باید امروزی بشن که بازم نمی شه .فقط می تونیم همدیگرو تحمل کنیم.

سوال 14

یه روز از یه استاد دانشگاه این سوال رو پرسیدم با کلی غرور و تکبر سینه شو سپر کردو گفت ما آریایی هستیم 2500تمدن داریم چرا برتر نباشیم.همون جا با خودم گفتم کاش این تمدن 2500ساله رو نداشتیم اما یه کوچولو شعورو فرهنگ داشتیم.من ادم غرب گرایی نیستم اما از یه چیز غربی ها خوشم می یاد با اینکه تاریخ و تمدن ندارن اما دارن برای آیندگانشون تاریخ درست می کنن حالا خوب و بدش بحث جدایی داره اما ما چه کار می کنیم.مقبره ی کوروش یاهمون پاسارگادبه زیر آب رفته ستون های تخت جمشید یا به سرقت رفتن یا به عنوان نشیمن گاه از اونها در مساجد حوالی پرسپولیس استتفاده می شه.حالا واقعا کار کی درسته کی نزاد برتره؟من عکس تمام اینهارو دارم اما چون اینجا قابلیت عکس رو نداره نمی تونم عکس هارو براتون بزارم.

حالا تو اگه جواب بقیه ی سوال هارو می دونی برام بزار منم اون و برای بقیه ی بچه ها می زارم شاید چراغی در گمراهی باشه

 

دسته ها :
جمعه 1389/7/2

باز آمد بوی ماه مدرسه

بوی بازی های راه مدرسه

باز امد بوی ماه مهربان

....

به نام خدایی که هستی را با مرگ دوستی را یکرنگ زندگی را با رنگ عشق را رنگارنگ رنگین کمان را هفت رنگ شاپرک را صد رنگ ومرا دلتنگ تو آفرید.

باور کنین دلم براتون خیلی تنگ شده بود عذر خواهم چون سفر بودمو دسترسی به اینترنت نداشتم.امسال اولین سالی هست که اول مهر می یادو من تو خونه ام البته از سه مهر کلاس هام شروع می شه.اما دیگه مدرسه نیست دانشگاهست.باید مواظب باشی تا رفتارت مثل سال بالایی باشه نکنه بلند بخندی نکنه شیطونی کنی...اما من دلم می خواهد بچه گی کنم دلم می خواهد ازش لذت ببرم دلم می خواهد باهاش زندگی کنم.

هرچی آرزوی خوب مال تو

دست من بود که می گفتم همه دنیا مال تو

دسته ها :
پنج شنبه 1389/7/1

 

راز شقایق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آن چه زیر لب
می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود- اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آن دم
شفا یابد
چنان چه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست ؛ خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آن گه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
اما ! آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و
نام من شقایق شد

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/21

سلام دوستان خوبم نتونستم معماری آزاد قبول شم برای همین خیلی ناراحتم اومدم تا درد دلمو باتو بکنم.خیلی دپم خیلی خسته ام ای کاش اینجوری نمی شد ای کاش قبول می شدم ولی خیلی هم ناراحت نیستم ها فناوری اطلاعات قبول شدم بالاخره بهم می گن مهندس ولی...نمی دونم باید ناراحت باشم یا غمگین دوستون دارم نظرتو بزار

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/21

نغمه ی درد

این شعرو تقدیم می کنم به عزیزترین شخص توی زندگیم

درمنی و اینهمه زمن جدا

بامنی ودیه ات به سوی غیر

بهرمن نمانده راه گفتگو

تونشسته گرم گفت گوی غیر

غرق غم دلم بسینه می تپد

باتوبی قراروبی توبی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تورخت خویش از این دیار

سایه ی توام بهر کجا روی

سرنهاده ام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که برگزینمش به جای تو

شادی و غم منی بحیرتم

خواهم از تو... در تو آورم پناه

موج وحشیم که بی خبر زخویش

گشته ام اسیر جذبه های ماه

گفتی از تو بگسلم دریغ و درد

رشته ی وفا مگر گسستنی است؟

بگسلم زخویش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستنی است؟

دیدمت شبی به خواب و سرخوشم

وه...مگر به خواب هاببینمت

غنچه نیستی که مست اشتیاق

خیزم وز شاخه ها بچینمت

شعله می کشد به ظلمت شبم

آتش کبود دیدگان تو

ره مبند...بلکه ره برم به شوق

در سراچه ی غم نهان تو

فروغ فرخزاد

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/21

بالاخره تموم شد تموم شدو رفت تا سال بعد حالا بشین و انتظار بکش...یه سوال از خدا راضی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدا چی از تو راضیه؟؟؟؟؟؟؟؟جوابش خیلی سخته نه پس بیا یه کاری کنیم تا خدا هم ازمون راضی بشه.

عید همتون مبارک برام دعا کنین.

زمین می چرخد وسالها می گذرند وروزگار حکایتی داردامید آنکه کهنه به نیکی گذشته باشد وسالهای نو برایتان باشادی و موفقیت همراه باشد.

دسته ها :
پنج شنبه 1389/6/18

اگه می خواهی بدونی دوستی که داری دوست معمولی یا واقعی مطلب زیر به شناخت تو نسبت به دوست کمک می کنه

 

          دوست معمولی ودوست واقعی

 دوست معمولی هیچگاه نمی تواندگریه ی  توراببیند0

 دوست واقعی شانه هایش ازگریه ی توترخواهدبود0

 دوست معمولی اسم کوچک والدین تورانمی داند0

 دوست واقعی شایدتلفن آنهاراجایی نوشته باشد0

 دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تومی آورد0

 دوست واقعی زودتربه کمک تومی آیدوتادیروقت برای تمیزکردن می ماند0

 دوست معمولی ازدیرتماس گرفتن تودلگیروناراحت می شود0

 دوست واقعی می پرسد چرانتونستی زودترتماس بگیری؟

 دوست معمولی دوست داردبه مشکلات توگوش کند0

 دوست واقعی سعی درحل آن هامی کند0

 دوست معمولی مانندیک مهمان عمل می کندومنتظرمی ماندتاازاوپذیرایی کنی0

 دوست واقعی به سوی یخچال می رودوازخود پذیرایی می کند0

 دوست معمولی می پنداردکه دوستی شمابعدازیک مرافعه تمام می شود0

 دوست واقعی می داند که بعدازیک مرافعه دوستی محکم تر می شود0

دوست واقعی کسی است که وقتی همه توراترک می کنندباتومی ماند0

دسته ها :
دوشنبه 1389/6/15

خب خب خب دیگه وقتش رسیده که موضع مو اعلام کنم.از تمام دخترهایی که به من سر می زنن و روحیه ی فمنیست بودن درونش هست دعوت به عمل می آورم.برای ثبت اسم خود در این موضع لطفا یک ایمل به من داده ونام ونام خانوادگی خودتو برام بزار.یه شماره تلفن هم اگه دوست داشته بهم بده.تا درشرایطی که خواستم انجمن حمایت از دخترهارو تشکیل بدم توهم خود به خود عضو بشی.در ضمن ما می تونیم از هر استان یک نفررو انتخاب کنیم که به عنوان سرگروه اون استان قرار بگیره.اطلاعات بیشتر در صفحه ی حریم

دسته ها :
جمعه 1389/6/12

سلامی چوبوی خوش آشنایی.امروز حالم اصلا خوب نبود داشتم توی یه سایت می گشتم که این شعر به چشمم خورد.می شه گفت وصف حال من بود ولی نه به اون شدت.منم اونو برای تو می زارم این پاسخی است به شعر استاد مشیری اثر همامیر افشار

کــوچـــه

سروده "هما میرافشار"

(پاسخی به اثر فریدون مشیری)

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی

تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من
که ز کوی‌ات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم

دسته ها :
پنج شنبه 1389/6/11

این شعرو یکی از بهترین دوستانم برای من فرستادمن هم اونوبرای تودوست عزیز دیگه می زارم اثر استاد فریدون مشیری

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

می دونم کاری که می کنم کمی زشته و ارزش اثر استادو کم می کنه ولی یه شوخیه دیگه به هر حال من از همه ی افراد اهل ادبیات عذر می خواهم


اما هیچ فکر کردین که اگر زنده یاد آقا فریدون خان مشیری
میخواست اون شعر معروف و محبوب "کوچه" رو امروزه بگه،چطوری می سرود؟

آخه امروز دیگه همه چی کامپیوتری شده و فکر کنم این مضمون بیشتر به دوره و زمونه ی فعلی میاد ...


بی تو Online  شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم، دنبال
ID ی تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از
Case وجودم
شدم آن
User دیوانه که بودم

وسط صفحه
Room ،Desktop یاد تو درخشید
Ding صد پنجره پیچید

شکلکی زرد بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن
Chat بگذشتیم

Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم

تو و
Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به یک
Talk بد آهنگ

Windows و Hard و Mother Board
آریا دست برآورده به
Keyboard

تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت
من بدنبال معنای کلامت

یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این
Room نظر کن

Chat آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به
Email ی نگران است

باش فردا که
PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این
Log Out ،Room کن

باز گفتم حذر از
Chat ندانم
ترک
Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم

روز اول که
Email ام به تمنای تو پر زد
مثل
Spam تو Inbox تو نشستم

تو
Delet کردی ولی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو یک
Hacker و من User مستم

تا به دام تو درافتم
Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا
Hack بنمودی. نرمیدم. نگسستم

Room ی از پایه فرو ریخت
Hacker ی Ignore تلخی زد و بگریخت

Hard بر مهر تو خندید
PC از عشق تو هنگید

رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگرهم
نگرفتی دگر از
User آزرده خبر هم

نکنی دگر از آن
Room گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن
Room گذشتم

دسته ها :
سه شنبه 1389/6/9

   

روزه‌داری در فضا

شیخ مظفر شکور، اولین فضانورد مالزیایی و اولین مسلمان روزه‌دار، چهارشنبه به ایستگاه فضایی بین‌المللی فرستاده شد.

  

سفر اولین فضانورد مسلمان و مقید به انجام اعمال عبادی اسلامی به فضا شاید اولین گام به سوی سفر دیگر مسلمانان به فضا باشد.

دکتر «شیخ مظفر شکور»(Sheikh Muszaphar Shukor  

 اولین فضانورد مالزیایی٬

چهارشنبه از پایگاه فضایی بایکانور قزاقستان، به وسیله‌ی موشک سایوز روسیه، به ایستگاه فضایی بین المللی رفت.

 

«شکور»(Shukor  ) سفر خود به فضا را مانند سفر آرمسترانگ به ماه، گامی بزرگ برای کشورش توصیف می‌کند. وی از بین یازده هزار نامزد مالزیایی برای سفر به فضا برگزیده شده است. مالزی در قراردادی با روسیه با پرداخت یک میلیارد دلار به همراه خرید جت های روسی، هزینه این سفر را نیز پرداخته است.

شکور به همراه «پگی ویتسن»(Peggy Whitson  ) انگلیسی و فضانورد روسی «یوری مالنچنکو»(Yuri Malenchenko  ) به ایستگاه فضایی بین المللی رفت. شکور پس از ۱۱ روز به زمین بازمی‌گردد ولی دو فضانورد دیگر برای ۶ ماه دیگر در مدار می‌مانند و به انجام پروژه های خود می‌پردازند.

 

 البته این سفر از جنبه‌ی دیگری هم مورد توجه است، چراکه برای نخستین بار یک زن فرماندهی ایستگاه فضایی بین المللی را بر عهده می‌گیرد. پگی ویتسون، فضانورد انگلیسی جای فرمانده‌ی روسی ایستگاه بین المللی را گرفت و نام خود را به عنوان نخستین زن فرمانده‌ی ایستگاه فضایی بین المللی ثبت کرد. ویتسون دومین بار است که به ایستگاه فضایی بین امللی سفر می‌کند. وی٬ جمعه ۲۰ شهریور فرماندهی ایستگاه را بر عهده گرفت.

 

از آنجایی که دکتر شکور یک مسلمان است، و مدتی از زمان سفرش در آخر ماه رمضان می افتاد، یک رساله ی توضیح المسائل فتاوای مربوط به اعمال عبادی در فضا به همراه دارد. این رساله ی 18 صفحه ای،« راهنمای عبادت در ایستگاه فضایی بین المللی» نام دارد و شامل مطالبی درباره ی چگونگی نماز خواندن در شرایط بی وزنی، یافتن قبله از ایستگاه فضایی، اوقات اذان و مطالبی درباره ی روزه می باشد. دوره ی چرخش ایستگاه فضایی یا شبانروز آن 90 دقیقه است، پس زمان روزه داری نیز در آن نیاز به راهنما دارد. این رساله به زبانهای روسی، عربی و انگلیسی ترجمه خواهد شد. البته از نظر فتاوای شرعی در مالزی روزه داری در سفر واجب نیست، ولی اگر شکور بخواهد می تواند این عمل را انجام دهد. زمانهای شرعی برای شهری که سفر فضایی از آنجا آغاز شده است، محاسبه شده است.  شکور عید فطر را در ایستگاه فضایی جشن گرفت، و مقداری ساتایی و غذاهای دیگر محلی همراه خود به ایستگاه برد، تا در روز شنبه 13 اکتبر به علامت پایان رمضان، مصرف کند.

 

دسته ها :
سه شنبه 1389/6/9

   خوب دوستان حالا بعد ازاینکه این نوشته های کوچک منو خوندین لطف کنین که نظراتتون رو بزارین.بزار یه نوید جدید بهت بدم. می خواهم اطلاعات نجومت رو هم بالا ببرم.البته یه ذره تخصصیه ولی افراد آماتور هم می تونن ازش استفاده کنن.تابعدLaughingLaughing

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/7

آرامش در قلب ما

پاد شاهی جایزه ی بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل آرامش را به تصویر بکشد.نقاشان بسیاری آثار خودرا به قصر فرستادند.آن تابلوها تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب،رود های آرام،کودکانی که در چمن می دویدند،رنگین کان در آسمان وقطرات شبنم برگلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد،اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.اولی تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوه های عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود و در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید،واگر دقیق نگاه می کردند،در گوشه ی چپ دریاچه،خانه ی کوچکی قرار داشت،پنجره اش باز بود،دود از دودکش آن برمی خاست،که نشان می داد شام گرمی آماده است.تصویر دوم هم کوه ها را نمایش می داد.اما کوه ها ناهموار بودند،قله ها تیز ودندانه ای بود.آسمان بالای کوه ها به طور بیرحمانه ای تاریک بود،وابرها آبستن آذرخش ،تگرگ وباران سیل آسا بودند.این تابلوبا تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند،هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد،دربریدگی صخره ای شوم،جوجه پرنده ای را می دید.آنجا،در میان غرش وحشیانه ی توفان،جوجه گنجشکی،آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کردواعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش تابلوی دوم است.بعد توضیح داد:آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سرو صدا،بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود،بلکه معنای حقیق آرامش این است که هنگامی که شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود.   

 

 

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/7

می خواهم براتون چند تا تیکه شعر قشنگ بزارم.چون حق کپی رایت رو رعایت کنم اسم شاعرهاشون و هم می زارم.

هرچند که از آیینه بی رنگ تراست

از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است

بشکن دل بی نوای مارا ای عشق

این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است

سید حسن حسینی

آن ماهرخ آیینه پرداز کجاست؟

دلسوخته ام پنجره ی باز کجاست؟

ای فاختگان!هوای پروازم هست

یاغ غزل حافظ شیراز کجاست؟

ایرج قنبری

عمری بع اسارت تو بودم ای مرگ

لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ

امروز خوش آمدی،صفا آوردی

مشتاق زیارت تو بودم ای مرگ!

علیرضا قزوه

گران کردند گوش گل!پس آنگاه

به بلبل رخصت فریاد دادند.

آذر بیدگلی

سرمای تن تگرگ را می فهمم

سنگینی دست مرگ را می فهمم

چون اشک زچشم شاخه ای می افتم

من برگم،درد برگ را می فهمم

حمید رضاشکار سری

غمگین مشو عزیز دلم

مثل هوا کنار توام

نه جای کسی را تنگ می کنم

نه کسی مرا می بیند

نه صدایم را می شنود

دوری مکن

تو نخواهی بود

من اگر نباشم.

محمد شمس لنگرودی

پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود

مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود

سایه ی معشوق اگر افتاد برعاشق چه شد

ما به او محتاج بودیم،اوبه ما مشتاق بود.

حافظ

ماهیان می دانند

عمق هر حوض به اندازه ی دست گربه است!

نصرت رحمانی

برادرانه بیا قسمتی کنیم،رقیب

جهان و هرچه دراو هست از تو،یار از من

رضی شیرازی

 خنده ات طرح لطیفی است که دیدن دارد

ناز معشوق دل آزار خریدن دارد

فارغ از گله و گرگ است شبانی که عاشق

چشم سبز تو چه دشتی است!دویدن دارد

شاخه ای از سر دیوار به بیرون جسته

بوسه ات میوه ی سرخی است که چیدن دارد

عشق بودی وَ به اندیشه سرایت کردم

قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن

عاشقی بی سروپا عزم رسیدن دارد

عمق تودره ژرفی است مرا می خواند

کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

اول قصه ی هر عشق کمی تکراری است

آخر قصه ی فرهاد شنیدن دارد....

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/7

خدای کهکشان

بد نیست توی این همه دل مشغولی که دورو بر خودمون درست کردیم گاهی هم به آسمون نگاه کنیم،به کهکشان ها،به ماه،به ستاره ها،ستاره هایی که ممکنه علیرغم ظاهر دلنوازشون،اصلا" وجود نداشته باشند!به پهنای بیکران آسمان ها خیره بشیم تا یادمون نره با تمام قدرت و ثروت و خود خواهی هامون چقدر حقیریم.

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/7

  ***می بینی نفس هایم چه کم شده***

زانو هایم مردند.چشمانم تار می شود.نای رفتن ندارم...می گویند اینجا آخر خط است.یعنی اینجا؟...همین پس کوچه های خلوتِ تاریک ؟همین دل های پر غصه وهمین دلتنگی های بی پایان؟همین سوز جدایی و کاغذ های خط خطی؟این همه راه، این همه نگاه این همه فاصله ،این همه خاطره...

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/7

توجه                                                       توجه

با دقت بخون که متوجه بشی.ازاین به بعد می خواهم توی وبلاگم یه سری مطالب درباره ی پیدایش زمین بیگ بانگ و....بزارم.یه کوچولو تخصصی ولی افراد آماتور هم می تونن ازش استفاده کنن.

دسته ها :
يکشنبه 1389/6/7

خوب دوستان خوبم این چندتا داستان هایی رو که براتو گذاشتم نمی دونم از کدوم نویسنده است.منم اینهارو از یک کتاب به عنوان عشق بدون قیدوشرط برداشتمتوی اون کتاب هم اسمی از نویسنده های این داستان ها نبود.امیدوارم که خوشتون بیاد.دوستون دارم.

دسته ها :
جمعه 1389/6/5

برادر

  تامی کوچولو به تازگی صاحب یک برادرشده بود ومدام به پدرو مادرش اصرار می کرد که اورا با برادرکوچکش تنها بگذارند.

  پدرو مادر می ترسیدند تامی هم مثل بیش تر بچه های چهار پنج ساله به   براردش حسودی کند وبه او آسیبی برساند.برای همین به او اجازه نمی دادن. تا با نوزاد تنها بماند.

  اما دررفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد.بانوزاد مهربان بود   واصرارش برای تنها ماندن با او روزبه روز بیشتر می شد.

 بالاخره پدرو مادرش به او اجازه دادند.

 تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و دررا پشت سرش بست تامی  کوچولو به طرف برادرکوچکترش رفت.صورتش را روی صورت او گذاشت  وبه آرامی گفت:«داداش کوچولو به من بگو خدا چه شکلیه؟من کم  کم داره یادم می ره!»

 

 

دسته ها :
جمعه 1389/6/5

مادر

  مردی در مقابل گل فروشی ایستاده بود ومی خواست دسته گلی را برای   مادرش کهدر شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.

  وقتی از گل فروشی خارج شد دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته   هق هق گریه می کرد.مرد نزدیک دختر رفت واز او پرسید:«دختر خوب چرا   گریه می کنی؟»

  دختر در حالی که گریه می کرد گفت:«می خواستم برای مادرم یک شاخه گل   رز بخرم ولی فقط75سنت دارم در حالی که کل رز2دلار می شود.»مردلبخندی   زدوگفت:«بامن بیا من برای تویک شاخه گل رز قشنگ می خرم.»

  وقتی از گل فروشی خارج می شدندمرد به دختر گفت:«مادرت کجاست؟می   خواهم تورا برسانم؟»دختر دست مرد را گرفت و گفت:«آنجا»وبه قبرستان آن   طرف خیابان اشاره کرد.

  مرد اورا به قبرستان بردودخترروی قبر تازه نشست وگل را آنجا گذاشت.  مرددلش گرفت طاقت نیاورد به گل فروشی برگشت ذسته گل را گرفت و200مایل  رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.

WinkWinkSmileWink

 

 

دسته ها :
جمعه 1389/6/5

زخم های عشق

  چند سال پیش در یک روز گرم تابستانی در جنوب فلوریدا پسر کوچکی باعجله لباس هایش را در آورد وخنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد.

مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند.مادر وحشت زده به طرف دریاچه دویدوبا فریاد پسرش را صدا زد.پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.مادر از راه رسید واز روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.

تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت اوبچه را رها کند.کشاورزی که در حال عبوراز آن حوالی بود صدای فریاد های مادر را شنید به طرف آنها دوید وبا چنگک محکم برسر تمساح زد و اورا کشت.

پسررا سریع به بیمارستان رساندند.دوماه گذشت تا پسر بهبودی نسبی پیدا کند.پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بودوروی بازو هایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به اونشان دهد.

پسر شلوارش را کنار زد وبا ناراحتی زخم ها را نشان داد سپس با غرور بازوهایش را نشان دادوگفت:«این زخم ها را دوست دارم.این خراش های عشق مادرم هستند»

 

 

دسته ها :
جمعه 1389/6/5

سلام دوستان خوبم اول بزارید ازتون تشکر کنم بابت اینکه به وبلاگ من می ییاد و به من سر می زنید اما من خیلی دوست دارم که نظرتون رو هم درباره ی کارخودم بدونم ممنونم می شم اگر نظرتونو برام بزارین.البته اگر نظرهم نذاشتی ازت ناراحت نمی شم حتما خوشت نیومده ومن باید کارمو بهتر کنم به هرحال ازت ممنون دوست خوبم.Kiss

دوستدار همه ی شما از ته دل

Winkآرزوی بهترین هارو براتون دارم برام دعا کنید.

دسته ها :
جمعه 1389/5/29

 درزمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بودفضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند. خسته تر و کسل تر از همیشه ناگهان«زکاوت»ایستادو گفت:بیایید یک بازی بکنیم مثلا قایم باشک.همه از این پیشنهاد شاد شدند ودیوانگی فریاد زد :اول من چشمانم را می بندم.از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی بگرددهمه قبول کردنداوچشمانش را ببنددوبعدبه دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت وچشمانش را بست وشروع کرد به شمردن:یک...دو...سه...همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

«لطافت»خودرا به شاخ ماه آویزان کرد.

«خیانت»داخل انبوهی از زباله پنهان شد.

«اصا لت»در میان ابرها پنهان شد.

«هوس» به مرکز زمین رفت.

«دروغ»باخودش گفت:زیر سنگی پنهان می شوم اما به ته دریا رفت.

«طمع»داخل کیسه ای که خودش دوخته بودمخفی شد.

دیوانگی همچنان در حال شمردن بود:هفتادو نه...هشتاد...هشتادویک...همه پنهان شدندبه جز عشق که همواره مرددبودو نمی توانست تصمیم بگیردوجای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق بسیارمشکل است.درهمین حال دیوانگی داشت به پایان شمارش می رسید: نودوپنج... نودوشش...نودوهفت...هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته ی گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریادزد:دارم می یام...دارم می یام...واولین کسی را که پیدا کرد«تنبلی»بودزیرا تنبلی اش آمده بودجایی پنهان شودو«لطافت»را یافته بود که به شاخ ماه آویزان بود.«دروغ»ته دریاچه«هوس»درمرکز زمین.یکی یکی همه را پیدا کرد به جز«عشق»را.اواز یافتن عشق ناامید شد.

«حسادت»به دیوانگی گفت: تو فقط باد عشق را پیدا کنی واو پشت بوته ی گل رز پنهان شده است.دیوامگی شاخه ای چنگک مانندی را از درختی کند واز شدت هیجان زیاد آنرا دربوته ی گل رز فرو کرد.دوباره...دوباره...تاباصدای نا له ای متوقف شدعشق از پشت بوته بیرون آمدبادست هایش صورتش را پوشانده بودواز میان انگشتانش قطره های خون بیرون می زد..شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود.«دیوانگی»از او عذر خواهی کردو گفت: می توانم کمکت کنم.«عشق» پاسخ داد:می توانی راهنمای من باشی؟از آن پس «عشق»کور و«دیوانگی»راهنمای اوست.

دسته ها :
دوشنبه 1389/5/11

 شرمسار

گاهی وقتی نگاهم می کنی دلم می گریزد دلم می گریزد از این همه شرمساری وزمانی که احساست نمی کنم....از این که بگویم نگاهم کنی شرمسارم.

دسته ها :
پنج شنبه 1389/4/31

  «زن»این انسان مونث تقریبا"غیر قابل شناخت است.دلایلی هم برای این ادعا وجود دارد:

1.خداوند درخلقت حوا به خودش تبریک گفته است.(ثم انشانا خلقا"آخر)

2.عموم بزرگان دین و آیین را زن به دنیا آورده وزن هم میرانده است.

3.در رابطه با آدم و بنی آدم آیات زیادی وجود داردولی در رابطه با حوا وبنات او آیه ای وجود ندارد.

4.این همه شعرو نقاشی وحتی مجسمه وطنز درباره ی زن نشان از عدم شناخت مرد از اوست.

5.جالب تر از همه،مردها مظهر نیازند وزن ها مظهر ناز واین امر در کل طبیعت مصداق دارد.

6.ادیان سعی در شناخت وشناسایی زن ندارندفقط سفارش آنان را می کنند.

7.احکام ظاهرا"مرحمت آمیزی از سوی قرآن درباره ی زن آمده است:

«با آنان به خوبی رفتار کنیند»،«آنها را ببخشید»،«حقوق آنها را بپردازید»،«به مال آنها چشم نداشته باشید».

8.البته درموارد ارتکاب عدم تمکین وخدایی نکرده خلاف مسئله ی برخورد از نوع قاطع مطرح شده است.

9.در هر صورت نگارنده،برای زن چهار شان طبیعی را تحلیل می کند با این امید که درست باشد:

شان دختری:دختر در قیاس با پسر ،برای خانواده تلطیف کننده است.حتی از اسباب بازی های آنها می توان این تفاوت را فهمید؛عروسک در قیاس با تفنگ.

شان خواهری:خواهر، معمولا"نسبت به خواهران وبرادرانش دلسوز تراز برادر در می آید،حتی بعد از ازدواجش شاید این تجربه ی ما ایرانی ها باشد!

شان همسری:زن در شان همسری نگهدارنده است ونه باز دارنده .زن معمولا"حافظجان ومال و مقام شوهر خود است البته گاهی اوقات هم به صورت افراطی.

شان مادری:مادر ادامه دهنده ی کارگاه آفرینش است.

اگر خلقت آدم و حوا با خدا بوده ادامه ی توالدوتناسل آنها با پدر و مادر است.در این راستا سهم مادرسه برابر سهم پدر است به ترتیب زیر: وراثت 25درصد،بارداری25درصد،حضانت25درصد وحال آنکه سهم پدر فقط 25درصددر وراثت است ولا غیر.

دکتر حسین باهر

دسته ها :
پنج شنبه 1389/4/24

تقدیم به تو که تکه ای از آسمان در چشمانت،جرعه ای از دریا در دستانت و تجسمی زیبا از خاطره ی ایثار گل سرخ در معبد ارغوانی دلت به یادگار مانده.

نخستین چکه ی ناودان بلند یک احساس را در قالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصوم یاس به روی حجم سپید یک دفتر می ریزم و آنرا با لهجه ی همه ی پروانه صفت های این گیتی بی انتها به آسمان نیلوفری تمامی دل های زلال هدیه می کنم درپناه خالق نیلوفر ها مهربان و شکیبا بمانید.

دسته ها :
سه شنبه 1389/4/22

ممنونم که به وبلاگ من می یای واونو می خونی.ازت ممنون می شم اگه نظرتو هم بزاری.یه نوشته برات می زارم بعد که خوندی روش فکر کن.

  -من از خداخواستم به من توان و نیرودهد و او برسرراهم مشکلاتی قرارداد تا نیرومند شوم.

-من ازخداخواستم به من عقل وخرد دهد و او پیش پایم مسائلی گذاشت تا آنهارا حل کنم.

-من از خداخواستم به من ثروت عطاکند و اوبه من فکرداد تا برای رفاهم بیشتر تلاش کنم.

-من ازخداخواستم به من شهامت دهدواو خطراتی رادرزندگیم پدید آوردتا برآنها غلبه کنم.

-من ازخداخواستم به من عشق دهدو اوافرادزجرکشیده ای رانشانم دادتا به آنها محبت کنم.

-من ازخداخواستم به من برکت دهد وخدا به من فرصت هایی داد تا از آنها بهره ببرم.

من هیچ کدام از چیزهایی را که از خدا خواستم دریافت نکردم ولی به چیزهایی که نیاز داشتم رسیدم.

 

 

دسته ها :
دوشنبه 1389/3/10

این اولین باریه که می خواهم براتون چیزی بزارم  اما بزار اول بایه شعر از حیدرزاده شروع کنم و تقدیمش کنم به تو که برام عزیزی چون این وبلاگ رو انتخاب کردی تا بخونی

گفتی که به احترام دل،باران باش

باران شدم وبه روی گل باریدم

گفتی که ببوس روی نیلوفررا

ازعشق توگونه های اوبوسیدم

گفتی که ستاره شو،دلی روشن کن

من همچوگل ستاره ها تابیدم

گفتی که برای باغ دل،پیچک باش

بریاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریاشو

دریاشدم و تورا به ساحل دیدم

گفتی که بیا لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و زدوریت نالیدم

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم وباترنمت روییدم

گفتی که بیاوازوفایت بگذر

ازلهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق رافهمیدم

 

دسته ها :
دوشنبه 1389/2/20
X