سلامی چوبوی خوش آشنایی.امروز حالم اصلا خوب نبود داشتم توی یه سایت می گشتم که این شعر به چشمم خورد.می شه گفت وصف حال من بود ولی نه به اون شدت.منم اونو برای تو می زارم این پاسخی است به شعر استاد مشیری اثر همامیر افشار
کــوچـــه
سروده "هما میرافشار"
(پاسخی به اثر فریدون مشیری)
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی ...
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم