زندگس یک گل سرخ است پراز عطر پراز خارو پراز برگ لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم عطرو خارو گل و برگ همه همسایه ی دیواربه دیوار همند.
خدا را شکر...
خدا را شکر که تمام شب صدای خُرخُر شوهرم را می شنوم.این یعنی او زنده و سالم در کنارم خوابیده است.
خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.یعنی او در خانه است و در خیابان پرسه نمیزند.
خدا را شکر که مالیات می پردازم،این یعنی شغل و درآمدی دارم و بیکار نیستم.
خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم.این یعنی در میان دوستانم بوده ام.
خدا را شکر که لباس هایم برایم کمی تنگ شده است.این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم.
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم،این یعنی من خانه ای دارم.
خدا را شکر که در جایی دور جای پارک پیدا کرده ام.این یعنی هم توان راه رفتن و هم اتومبیل برای سوار شدن دارم.
خدا را شکر که سر و صدای همسایه را می شنوم.این یعنی من توانایی شنیدن دارم.
خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم.این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.
خدا را شکر که هر روز باید با زنگ ساعت بیدار شوم.این یعنی من هنوز زنده ام.
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم.این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالمم.
خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی میکند و این یعنی من عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.
یک شبی مجنون نمازش را شکست ... یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست فارغ از جام الستش کرده بود پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای دردم از لیلاست آنم می زنی من که مجنونم تو مجنونم نکن این تو و لیلای تو... من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی صد قمار عشق یکجا باختم گفتم عا قل می شوی اما نشد غیر لیلا بر نیامد از لبت دیدم امشب با منی گفتم بلی در حریم خانه ام در می زنی درس عشقش بی قرارت کرده بود صد چو لیلا کشته در راهت کنم
عشق آن شب مست مستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
نیشتر عشقش به جانم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
عشق لیلا در دلت انداختم
کردمت آواره صحرا نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
روز و شب او را صدا کردی ولی
مطمئن بودم به من سر می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم